چشمهای مادر سهراب خیس است، اما شما بدون «عذاب وجدان» طواف کنید!
فاطمه شمس همسر محمدرضا جلایی پور در وبلاگ خود درباره مادر سهراب اعرابی نوشته است.او همچنین درباره دوری و ممنوع الخروج بودن همسرش، دلنوشته ها را منتشر کرده است. شنیده می شود که برخی منابع اعلام کرده اند تا زمانیکه فاطمه شمس به ایران برنگردد و پاسخگوی مطالب وبلاگش در این مدت نباشد به همسرش اجازه خروج از کشور برای ادامه تحصیل داده نمی شود.
نوشته آخر فاطمه شمس در وبلاگش به شرح زیر است:
مصاحبه ویدئویی با پروین فهیمی، مادر شهید سهراب اعرابی را اگر ندیدهاید، حتما ببینید. خوب به چشمهایش نگاه کنید. به دستهایش. به دردی که در نگاهش، در زیر پوستش میدود. این زن بیاغراق یکی از چهرههای ماندگار این جنبش است. صلابتی که در نگاهش موج میزند و تداوم یک اندوه عمیق در صدای خسته این زن کافیست برای اینکه آنچه در این تابستان بر مردم رفت یک لحظه از مقابل چشمانمان محو نشود. تصمیم گرفتهام هر چند ماه یک بار، هر وقت احساس کردم دارم دچار آلزایمر ناشی از گذر زمان میشوم، بنشینم و فقط به چهره این زن داغدیده نگاه کنم تا یادم نرود یکی هست و صدتا مثل همین یکی، که دارند در تداوم یک اندوه پایانناپذیر که زائیده خشونتی عریان بود، ذره ذره آب میشوند.
پروین، زنی که فرزندش قربانی خشونتی لجام گسیخته شد، هنوز که هنوز است، با تمام حس مادریاش، با تمام بغض و نفرتی که از قاتلان فرزندش دارد، وقتی پای آرزو کردن میرسد، میگوید: برایشان «عذاب وجدان» آرزو میکنم. امیدوارم روز به روز «عذاب وجدان»شان بیشتر شود. و گریه میکند، سخت گریه میکند…
***
مصاحبه که تمام میشود، چشمهایم خیس خیس است. از سر شب که با «او» حرف زده بودم و سرشار از یک دلتنگی عجیب، یک دلتنگی عمیق، هر دو فقط سکوت کرده بودیم تا گریههای یواشکی، حال و روزمان را لو ندهد، تا همین حالا که صدای مادر سهراب آوارم کرد، یکبند چشمهایم خیس است. پروین فهیمی میگوید «عذاب وجدان» اما کسی که باید به خاطر حقالناسی که به گردنش است، به خاطر همه این زندانها، حبسها، جداییها و دوریها و دلتنگیها، به خلائق، به او، به من و به هزار نفر مثل ما جواب پس بدهد، احرام بسته است به نیت به جا آوردن حقالله!! بی هیچ «عذاب وجدانی».
گویی در طریقتی که او نامش را مسلمانی گذاشته است، همان طریقتی که مو به مو احکام حج را نوشته است و این روزها حتما چقدر خالصانه دارد در منی و عرفات به جا میآوردشان، حتی خطی از حقالناس هم برایش ننوشتهاند. خودم را مسلمان میخوانم و برای همین دردم میگیرد وقتی میبینم آدمها بی هیچ عذاب وجدانی بار سفر حج میبندند و حکما در نظر خودشان با این دلهای نگران و چشمهای خیس و منتظر بندگان خدا حجشان مقبول هم میافتد.
حاجآقا! خیلی دوست دارم بدانم وقتی دارید لبیک میگویید، یا آن وقتی که در مشعرید، یا آن زمانی که طواف دور آخر را به جا میآورید، قربانی میکنید و به نشان تعبد سر میتراشید، احیانا تصویر آنهایی که حقی ازشان به گردنتان مانده هم جلوی چشمتان سبز میشود؟ واقعا تصور میکنید با این اوصاف و خدایی که گفته از حق خودم میگذرم و از حق بندگانم نه، این حج راه به جایی میبرد؟ یعنی واقعا شما احساس سبکی میکنید؟ احساس پاک شدن از گناهان؟ احتمالا عذاب وجدان ناشی از حقالناسی که به گردنتان است خواب را از چشمتان نگرفته است؟
شاید الان وقت چندان مناسبی برای پاسخ به این سوالات نباشد. بالاخره شما در حجید و ما هم در تبعید و او هم که ممنوعالخروج. شاید این روزها که از دنیا بریدهاید و حق الله را به جا میآورید وقت نکنید مثل گذشته هر روز به اینجا سر بزنید. شاید هم بعدا که اینها را خواندید از دستم ناراحت و عصبی بشوید و آنهایی که دارند با دنبال کردن خط به خط این وبلاگ به کثیفترین وجه ممکن (شما بهتر میدانید چرا از این صفت استفاده میکنم) پروندهسازی میکنند و دیدار من و همسرم را به بهانههای واهی به تاخیر میاندازند همینها را چوبی کنند و به سرمان بکوبند. اما چه باک؟ مهم این است که وظیفه مسلمانیام را به جا بیاورم و به عنوان یکی از کسانی که در ضایع شدن حقوقش شما را به درست یا غلط مقصر میبیند، در روزهایی که دارید یکی از مهم ترین فرائض دینی را به جا میآورید، فریضهای که شرط اولش به گردن نداشتن حقالناس است، این سوالها را بپرسم تا اگر احیانا خواندید، در همان سه روزی که میروید عرفات و با خودتان و خدا خلوت میکنید به این حق و حقوق پایمال شده هم فکر کنید. میدانم عذاب وجدان در قاموس شما جایی ندارد اما حق ثانیه به ثانیه این جداییها و دوریها اگر به گردن شماست که من یکی نگذشتهام حاج آقا! نگویید نیست که هر یک قدمی که این مدت برداشتهاید یعنی دخیل بودهاید. امیدوارم قبل از آنکه دیر شود کاری کنید. شاید حج دیگری نباشد که قضایش را به جا بیاورید. یا شاید صاحبان حق بمیرند و وقتی برای حلالیت طلبیدن نباشد. زود دیر میشود حاجآقا، خیلی زود. ببخشید که آخرش نمینویسم حجکم مقبول. به همان دلایلی که بالا گفتم.
پ.ن. – خوب میدانم که در مقابل چشمهای خیس مادر سهراب و آن اندوه عمیقش، اشکها و دلتنگیهای من هیچ است، صد سال هم دوری بکشم به پای یک روز از غم او نمیرسد. اما چه کنم که دلتنگم و گاهی از سر دلتنگی خطی مینویسم. هر کس حوصله خواندن روزنوشتههای یک تبعیدی دلتنگ را ندارد بی تعارف تا اطلاع ثانوی بیخیال خواندن این وبلاگ بشود.
***
عرفه دارد میرسد. هر سال تو دعا میخواندی در حسینیه ارشاد و من ریز ریز اشک میریختم. شد ۵ ماه و ده روز … هنوز هر عیدی که میآید من دخیل میبندم، هر روز قتلی که میشود همین طور، روزهایم دارند تمام میشود، عید قربان هم رسید و تو نرسیدی. من دیگر چه دعایی بخوانم؟ ذکرهایم کم آوردهاند…