Sonntag, 22. Januar 2012



مادرم امشب را چطور میگذرانی...
چقدر پیر شده ای در این 2 سال...
سخت است...
میدانم امشب صحنه جان دادنِ جگر گوشه ات مُدام جلوی چشمت است...
میدانم امشب خاطراتش را مرور میکنی...
چشمه اشکت خشک شده میدانم...
ندایت را گرفتند ولی میلیون ها ندا به تو هدیه دادند...
29 سالگیِ ندایت مبارک مادرم...
"از ته تاریکی چه صدایی برخاست ... نه ز یک جا که همه اهل جهان فهمیدند"

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen