هویت زن جوان بعد از اعدام افشا شد![]() | |
روزنامه حکومتی ایران با عنوان (افشاي اسرار زندگي زن جوان پس از اعدام ) مینویسد: هفته گذشته به اتهام قتل نوزاد 5 روزهاش به دار آويخته شد با مراجعه يكي از بستگانش به دادسراي جنايي تهران فاش شد. به گزارش خبرنگار جنايي ما، صبح ديروز مرد ميانسالي با موهاي سفيد و دستاني لرزان وارد شعبه اجراي احكام دادسراي جنايي شد و در حالي كه يك جلد شناسنامه و صفحه روزنامهاي در دست داشت، گفت: «من دايي خورشيد هستم. همان دختري كه صبح چهارشنبه 29 مهر در زندان اعدام شد.» قاضي جابري كه با شنيدن نام خورشيد تعجب كرده بود، گفت: «پدرجان تا آنجا كه ميدانم فردي به اين نام در ميان اعداميها نداشتيم. - بله، ميدانم. او خودش را سهيلا معرفي كرده بود. ميگفتند به اتهام كشتن بچهاش زنداني شده اما بايد بگويم اسم واقعياش سهيلا نبوده! اگر هم باور نداريد شناسنامهاش را ببينيد!وي سپس شناسنامهاي را مقابل قاضي گذاشت و گفت: متأسفانه زندگي خورشيد حدود 10 سال قبل وقتي پدرش در يك نزاع محلي كشته شد از هم پاشيد و وضعيت زندگياش به هم خورد بعد هم از خانه فرار كرد. او برايم پيغام گذاشته بود دفترچه خاطراتش را بخوانم تا علت فرارش را بدانم. وقتي خورشيد از خانه فرار كرد دنبالش نرفتيم چون ما از يك قوم متعصب و از ساكنان يكي از شهرهاي جنوب كشور هستيم و دختري كه از خانه فرار كند ديگر ارزش و اعتباري براي خانواده ندارد. با اين حال فرار خورشيد از خانه، مادرش را پير و شكسته و خواهرش را مجنون كرد. من كه خودم را در قبال آنها مسئول ميديدم خواهرم و سه فرزندش را به شهر محل زندگي خودم بردم و برايشان خانهاي تهيه كرده و سرپرستيشان را بر عهده گرفتم. در تمام اين سالها آنقدر درگير مشكلات خود و خواهرم بودم كه متأسفانه خورشيد را فراموش كرديم. تا اينكه ارديبهشت امسال خانم مددكاري از زندان با ما تماس گرفت و گفت: خواهرزادهام در زندان است و ميخواهد با ما صحبت كند. اما با شنيدن اين جمله آنقدر عصباني شدم كه گفتم: اعدامش كنيد و نگذاريد آزاد شود.مرد ميانسال كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت: باور كنيد نميدانم چرا اين حرف را زدم اما به خدا بلافاصله پشيمان شدم و گفتم تلفن را بدهيد با او صحبت كنم. وقتي صدايش را شنيدم دلم گرفت. از آن همه شادابي و نشاط 10 سال قبل هيچ اثري در صدايش نبود. او مثل يك زن جا افتاده صحبت ميكرد، گفت: دايي اينجا غير از خانم مددكار هيچ كس هويت واقعي مرا نميداند. به همه گفتهام كسي را در اين دنيا ندارم اما تو ميداني كه من چقدر فاميل دارم اما اينجا تنها و غريبم. در اين سالها خيلي سختي كشيدم. اگر ميتواني بيا و برايم كمي پول بياور. گفتم: پول ميخواهي چه كار؟ گفت: اينجا فقط غذا مجاني است اما دلم ميوه ميخواهد. وقتي بقيه هم سلوليهايم ميوه يا شيريني ميخورند من هم دلم ميخواهد. چون 3 سال است كه ميوه نخوردهام!دايي سهيلا ادامه داد: خواهرزاده بيچارهام به من نگفت قرار است اعدامش كنند و گرنه هر كاري از دستم برميآمد برايش انجام ميدادم.از آخرين تماس تلفنيمان چند ماه گذشت تا اينكه صبح 28 مهر – يك روز قبل از اعدام – وقتي رفتم خانه خواهرم، پسرش گفت: خورشيد تلفن كرده و گفته اگر ميتوانيد مامان را به اينجا بياوريد تا ببينمش. دلم خيلي برايش تنگ شده و فقط همين امشب را فرصت دارم.اما متأسفانه نتوانستيم بياييم. يعني فكرش را هم نميكرديم بخواهند اعدامش كنند. اما حالا بشدت ناراحتم، خيلي زياد. اي كاش به ديدنش آمده بوديم. باور كنيد من تمام ماجراهاي زندگياش را بعد از مرگش و چاپ عكسش در روزنامهها فهميدم. او دختري بدبخت و كوچكترين فرزند خانواده بود. متأسفانه پدرش بعد از بازنشستگي، يك دكه كوچك راه انداخت و خورشيد را در نوجواني وادار ميكرد سيگار بفروشد. از همان جا بود كه كمكم مسير زندگياش عوض شد. خورشيد دختر زيبايي بود اما در مسير درستي قرار نگرفت و در سن كم به خاطر مشكلات خانوادهاش به بيراهه رفت شايد هم مردن براي او بهتر بود. چون ديگر راه برگشتي برايش وجود نداشت. حالا هم آمدهام تا جسدش را تحويل بگيرم و آن را به شهرمان ببرم و دفنش كنم. قاضي جابري با شنيدن اين حرف گفت: سهيلا شب آخر وصيت كرده به هيچ عنوان جنازهاش را تحويل خانوادهاش ندهيم. وي در ادامه گفت: خواهرزاده شما از زمان دستگيرياش به اتهام قتل پسر 5 روزهاش در بهزيستي – شهريور 85- خود را سهيلا معرفي كرده و تمام مراحل قانوني پرونده با اين هويت – كه البته براي ما جعلي بودنش محرز بود – طي شد. اما از آنجا كه ميگوئيد مددكار زندان از هويت واقعي سهيلا مطلع بوده تلاش خواهيم كرد در صورت اثبات هويت واقعياش، جسد را به خانوادهاش تحويل دهيم. |
Samstag, 31. Oktober 2009
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen